اشعار عاشقانه 3 - شعر عشقولانه - شعر
ايمان
شب را شکست بده
از درهای سقوط که فرياد را در خود می کشد ُ بگذر
ايمان تو در تن من سنگينی می کند
فردا وقت رفتن به سوی نور ُ در خلوت خانه من و توست
باغچه ما تنها نمی ماند
شايد حياط خانه خلوت شود
و پنجره هيچ وقت بهار را به خانه نياورد
و فانوس روی طاقچه زمستان را حس نکند
و هميشه خاموش بماند
اما نور هميشه هست
و باغچه ما هچ وقت تنها نمی ماند
بيشتر از يک شب فاصله نيست
شب را شکست بده
سخن را گم کن
راه من به کجا ختم می شود!
در انتهای يک جاده به هيچ!
يک قدم مانده تا مرگ
بيشتر از يک شب فاصله نيست
واژه را معنی کن
سکوت مفهوم ماندن نيست ْ درد تلخ گسستن است
ظلمت چشمانت را به کنار بزن
همه چيز زنده است و زندگی اما......
نه!!
فصل بهار و بهشت تو چند می ارزد؟
يک- دو - سه هزار سال شايد بيشتر
تکرار را در ميان گرفته
صدايی گفت تو را می شنوم
به گوش باش :
حرف را به بهايی شايد توان فروخت
و مهر را
و سوگند را
و وجود را !
اما ايمان را به چه بهايی می فروشی!
-------------------------------------------------------------------
آواز خوان
امشب برای تو آوازی می خوانم
برای غربت چشمهای تو
برای تو که تنها مسافر اين دل تنها بودی
اما يک روز برگ ريز پاييز
ميان خش خش برگها
ميان هق هق حرفهام
پرکشيدی تنهای تنها
رفتی و تنهام گذاشتی
ومن از تو می خوانم
من تنها آواز خوان کوچه کردم
هر شب
آواز تلخم را با زمزمه باد گوش کن
هر کجا هستی
زير هر آسمان پر ستاره
به زمزمه باد گوش کن
من تنها آواز خوان کوچه های تنهايی ام
سالهاست که آواز می خوانم
کوچه به کوچه
شهر به شهر
تو از شهر من رفتی
ومن هر شب
ميان خفتگان خاموش شهر
آواز تو را می خوانم
من تنها آواز خوان کوچه گردم
در تب و تاب اميد يک نگان
عاشقانه می خوانم
من نوای ناقوس درد را
من تنها ترين آواز خوان کوچه کردم
رهايت می کنم
و همه باور هايت را به باد می سپارم
پشت گورستان پنهان خاطره
تنت را به خاک می سپارم
به کلاغ آواز رفتن را می آ موزم
تا هر روز برايت بخواند
و خواب ابدی تو را جاودانه سازد
من باز می گردم
و راهم را گم می کنم
تا هيچ وقت به قربانگاه تو برنگردم
تا تو را گم کنم
سايه ات را از کنار پنجره بر می دارم
تا دوباره خورشيد به درون پنجره باز گردد
و گرمايت را در درون خانه کوچکم ذوب کند
تو رفتن را آموختی
و هيچ خاکی قدرت داشتن تو را ندارد
می توانی همراه پرنده ها
و ابرها و نور مهتاب به هر کجا بروی
اما برای من هميشه در گورستان پنهان خاطره
آراميده ای
-------------------------------------------------------------------
برای تو بودن خود خواهی ست
اما برای تو بود همهء لحظه ها
برای تو بود سکوت شبهای دلتنگی
وناله های پرسوز باد در شب های سپيد شده زمستان
و صدای باران
صدای تو بود
و وسعت شب وقتی که خدا می خوابد
برای تو بود
و آواز شب در سکوت خواب رفتهء خانه ها
و تمام آواز های دنيا
آواز تو بود
وتمام دنيا
برای تو بود که اين همه دنيا را بزرگ می ديدی
برای من دنيا تو بودی و تو
اصلا وجود بودی
برای تو بو
-------------------------------------------------------------------
خدا مرد
وقتی باران نباريد
وقتی که ستاره ها خاموش شدند
وقتی که بهار عطر شو از گلها گرفت
و وقتی دلها يخ بست
خدا مرد!
خدا مرد و آسمان تنهائ تنها شد
باد تخم تنهائی را به تمام دنيا پاشيد
خدا مرد وعشق هم با او مرد
شهر، شهر فراموشی شد
مهربانی از ياد آدمها رفت
خوبی از ياد آدمها رفت
و عشق فراموش شد
خدا مرد و زمين سنگينی مرگ خدا را هيچ وقت تحمل نکرد
زمين هم زمين مردگان شد
فرشته هاهر شب در سوگ خدا گريستند
اما زمين اشکهای فرشتگان را هم سوزاند
خدا مرد
و ديگر هيچ فريادی شنيده نشد
صدا در گلو خفه شد
و حرفها در سکوت!
خدا مرد و
آسمان تنهای تنها شد
و هيچ کس معنای ،من و تو ،را درک نکرد
خدا مرد
وهيچ وقت شقايق نرويد
و هيچ وقت ، هيچ کس نفهميد زندگی بدون شقايق يعنی چی؟
خدا مرد و
آسمان تنها شد
زندگی خالی شد
عشق مرد،خدا مرد ،و شقايق
-------------------------------------------------------------------
بنام زيستن
که نامی تا مرگ بوده و هست
و بعد از آن نيز هم
بنام تولد که آغازی است
برای بودن و بودن فقط ماندن نيست
بلکه ماندگار شدن است
-------------------------------------------------------------------
عشق یعنی
كساني كه در انتظار زمان نشستهاند در واقع آنرا از دست دادهاند. اينجا هرچه ميدوي باز هم سر جاي اولت هستي. اگر ميخواهي جايي ديگر بروي، بايد دو برابر تندتر بدوي.
---
اگه يه روز بغض گلوت رو فشرد بهت قول نمي دم که مي خندونمت ولي مي تونم باهات گريه کنم اگه يه روز نخواستي به حرفاي کسي گوش کني بهم بگو .... قول مي دم که خيلي ساکت باشم اگه يه روز خواستي در بري حتما خبرم کن قول نمي دم که ازت بخوام بموني اما مي تونم باهات بدوم اگه يه روز سراغم رو گرفتي و خبري ازم نشد سري بهم بزن احتمالا بهت احتياج دارم اما اگه يه روز رفتي و ديگه برنگشتي بهت قول نمي دم که منتظرت مي مونم اما ازت مي خوام وقتي اومدي يه شاخه گل رو قبرم بزاري.........
---
ای که پا گزاشتی رو عشقه من ؛ ای که در را بستی به روی من ؛ درو باز کن دستم مونده لای در
---
عاشقانه ترين نگاهم را روي قايقي از باد نشاندم و پارو زنان سوي تو فرستادم وقتي به ساحل نگاه تو رسيد تو چشمانت را بستي و قايقم ، غرق شد !...
---
عشق يعني مستي و ديوانگي عشق يعني با جهان بيگانگي عشق يعني شب نخفتن تا سحر عشق يعني سجده ها با چشم تر عشق يعني سر به دار آويختن عشق يعني اشک حسرت ريختن عشق يعني در جهان رسوا شدن عشق يعني مست و بي پروا شدن عشق يعني سوختن يا ساختن عشق يعني زندگي را باختن * * * عشق يعني انتظار و انتظار عشق يعني هرچه بيني عکس يار عشق يعني ديده بر در دوختن عشق يعني در فراقش سوختن عشق يعني شعله بر خرمن زدن عشق يعني رسم دل بر هم زدن عشق يعني لحظه هاي التهاب
---
کاشکي مي شد بهت بگم که من چقدر دوستش دارم اما نمي دونم چرا اون ديگه دوستم نداره مي گه که من دوست دارم اين کارا واسه خودته نمي خوام اين محبت که با يه دنيا غم باشه ديشب تا صبح زار مي زدم چرا که اين طوري شده حالا مي خوام من بميرم که شايد تورو ببينم
---
مثل عكس رخ مهتاب كه افتاده در اب در دلم هستي و بين من و تو فاصله هاست
---
من از تو نه محبت گدایی می کنم و نه عشق خیرات می خواهم و هم این را می دانستم که گفته هایت دروغ است. رفتارت آنرا ثابت ساخت! فقط می خواهم بگویم: این رسمش نبود. کمی عاقلانه فکر کن! من چه بدی کرده ام ، که با من این گونه برخورد می کنی؟؟ آیا راه دیگری برای خدا حافظی وجود نداشت؟ خدای نکرده اگر روزی به هم می رسیدیم ، باز هم با کوچکترین مشکل می رفتی!؟ واقعاً حرف زدن آسان است اما وفا کردن به آن دشوار...!
---
با بودنت دنياي من رنگي تر از هميشه ست**قلب تموم آدماش از جنسي مثل شيشه ست**با بودنت رنگين کمون يه رنگ اضافه داره**رنگي که زيباييش تو را تو ذهن من مي ياره**با بودنت تو گلخونه هيچ گلي کم ندارم**هيچ گلي اونجا نميخوام وقتي تويي کنارم**با بودنت شعرهاي من معنايي تازه دارن**گلهاي اطلسي برام شکلي دوباره دارن**با بودنت دلم ميخواد که از سينه جدا شه پر بکشه به سمت تو تو راه تو فدا شه
---
تو شگفت انگيزي سزاواردوست داشتني اين همه را قدر بدان نه كسي هرگز چون تو بوده ونه كسي هرگز چون تو خواهد بود تويگانه اي وبديع وهرانچه كه از تو چنين موجود بي همتايي ساخنه در خور عشق است
-------------------------------------------------------------------
عشق
بدترين شکل دلتنگي براي کسي آن است که در کنار او باشي و بداني که هرگز به او نخواهي رسيد --- چقدر سخته تو چشماي کسي که قلبتو بهش دادي و به جاش يه زخم هميشگي به دلت داده ، زل بزني و به جاي اينکه لبريز از نفرت بشي حس کني هنوزم ديوونشي و دوستش داري چقدر سخته که دلت بخواد سرتو باز به ديواري تکيه بدي که يه بار زير آوار غرورش همه ي وجودت له شده چقدر سخته که تو خيالاتت ساعت ها باهاش حرف بزني ولي وقتي ديديش هيچي جز سلام نتوني بگي چقدر سخته که وقتي پشتت بهشه دونه هاي اشک گونه تو خيس کنه اما مجبور باشي بخندي --- به هيچ وجه خدا را لمس نکردم ولي خدايي که قابل لمس باشد ديگر خدا نيست اگر هر دعايي را هم اجابت کند همين طور همان جا بود که براي نخستين بار حدس زدم که عظمت دعا بيش از هر چيز در اين نهفته است که پاسخي به ان داده نميشود و زشتي سوداگري را به اين مبادله راهي نيست اين را هم دريافتم که اموختن دعا- اموختن سکوت است و عشق فقط از جايي شروع ميشود که ديگر هيچ انتظاري براي گرفتن هيچ چيز وجود نداشته باشد عشق تمرين نيايش است و نيايش تمرين سکوت --- گاه يک لبخند آنقدر عميق ميشود که گريه ميکنم گاه يک نغمه آن قدر دست نيافتني است که با آن زندگي ميکنم گاه يک نگاه آن چنان سنگين است که چشمانم رهايش نميکنند گاه يک عشق آن قدر ماندگار است که فراموشش نميکنم --- نمي خواهم به جز من دوستدار ديگري باشي براي لحظه اي حتي به فکر ديگري باشي نمي خواهم صفاي خنده ات را ديگري ببيند نمي خواهم کسي نامش به لبهاي تو بنشيند نمي خواهم کسي نقش چهره ات در خاطرش ماند نمي خواهم نگاهي در نگاه تو در آميزد نمي خواهم به غير از من بگيرد دست تو دستي نمي خواهم کسي يارت شود در ره مستي نمي خواهم به جز من يار کسي باشي گل نازم!نمي خواهم خاروخسي باشي نمي خواهم کسي با يار من سخن گويد اگر چه قاصدم باشد که تا پيغام من گويد نمي خواهم به گورستان رود آن يار محبوبم مبادا مرده اي زنده شود با او سخن گويد *جز تو ه --- آبي تر از آنم كه بيرنگ بميرم از شيشه نبودم كه با سنگ بميرم من آمده بودم كه تا مرز رسيد ن همراه تو فرسنگ به فرسنگ بميرم از شيشه نبودم كه با سنگ بميرم من آمده بودم كه تا مرز رسيد ن همراه تو فرسنگ به فرسنگ بميرم تقصير كسي نيست كه اينگونه غريبم شايد كه خدا خواست كه دلتنگ بميرم تقصير كسي نيست كه اينگونه غريبم شايد كه خدا خواست كه دلتنگ بميرم
-------------------------------------------------------------------
عشق از نگاه مردم
عشق از ديد حاج آقا: استغفرالله باز از اين حرفای بی ناموسی زدی؟!
(جمله عاشقانه: خداوند همه جوانان رو به راه راست هدايت کنه)
عشق از ديد يک رياضيدان: عشق يعنی دوست داشتن بدون فرمول!
(جمله عاشقانه: آه عزيزم به اندازه سطح زير منحنی دوستت دارم)
عشق از ديد رحيم گوشکوب بقال سر کوچه:
والا زمان ما عشق مشق نبود. ننمون رفت اين فاطی اتوماتيک رو واسمون گرفت!
(جمله عاشقانه : هوی فاطی شام چی داريم ؟)
عشق از ديد مرتضي ايدزي (در زندان): اوچيكتيم عشقي!
(جمله عاشقانه : خاك زير پاتيم ... نشاشي كه گل ميشيم)
عشق از ديد ننه بزرگم:
نزن ننه اين حرفارو! راستي اين دختر بتول خانوم خيلي دختر خوب و با كمالاتيه!
(جمله عاشقانه : بريم خواستگاري ...)
عشق از ديد دوست دخترم: عزيزم تو كه عاشقمي پس چرا هزينه جراحي دماغمو نميدي؟! واسه ناهار هم بريم سورنتو... ناديا و دوستشم ميان... دوست ناديا واسش يه ماتيز گرفته! تو حتي حاضر نيستي واسه من كه اينهمه دوستت دارم يه پرايد بخري؟!
(جمله عاشقانه: عزيزم گوشي سوني ميخوام... راستي دوستت هم دارم!)
عشق از ديد غلام شوفر: رادياتور عشق من از برايت جوش آمده! باور نداري بر آمپرم بنگر!
(جمله عاشقانه: عزيزم دوست دارم! بووووو بوووووو بوووووغ)
عشق از ديد دختراي ترشيده: خدا جون يعني ميشه بياد خواستگاريم؟!
(جمله عاشقانه : يا شابدالعظيم ۱۰۰۰ تومن نذرت كه بياد خواستگاريم)
عشق از ديد ارازل و اوباش (جوات): عشق مشق سرش گرده! خونه خالي نداري؟
(جمله عاشانه : بوووق... آبجي مياي بريم كثافتكاري ؟)
عشق از ديد بابام: آخه پسر عشق واست نون و آب ميشه؟! حالا بگو ببينم باباش چي كارست؟
(جمله عاشقانه: برو دختر حاج آقارو بگير)
عشق از نگاه ننم: وا مگه تو امسال كنكور نداري؟! عشق باشه واسه بعد!
(جمله عاشقانه : اوا غذام سوخت)
-------------------------------------------------------------------
غربت نگاه
در سکوت غربت شبهای عشق
می نشينم من بر دنيای عشق
می کنم هر لحظه رويت را نگاه
تا که از خاطر نری با يک نگاه
ای امير روزهای شيرين من
ای طلوع صبح فرداهای من
باز با من بيا در شهر عشق
تا که با تو سر کنم رويای عشق
من که با تو گشته ام افسانه ای
ترک عشقت را نگو ديوانه ای؟!
-------------------------------------------------------------------
نگاهم
کوله بارسفرت رفت و نگاهم را برد
نه تو ديگر هستی نه نگاهی که در آن دلخوشی ام سبز شود
سايه می داند که به دنبال نگاهت همچون ابر سر گردانم
هيچ کس گمشده ام را نشناخت
تابش رايحه ای بی خبر آورد کسی در راه است
چشمی از درد دلم آگاه است
کاش هيچوقت عشقی متولد نمی شد
که روزی احساسی بميرد.
-------------------------------------------------------------------
دنيای شيرين کودکی
يادش بخير روزگار شاد و پر خاطره هيجان انگيز و زيبايی بود. روزگاری که هر آنچه انجام می داديم سرزنش نمی شديم و اشتباه هايمان را به پای کودکی مان می گذاشتند. روزگاری که دوستی و محبت را تنها در لبخندها می يافتيم و کدورت هايمان پس از چند ثانيه به لبخند های شيرين مبدل می شد آن روزها فقط مهربانی را می شناختيم و غنچه های مهر و عاطفه بود که همواره در قلبهای پاک و کوچکمان ريشه دوانده بود. روزگاری که با دورويی حسادت و انتقام بيگانه بوديم و دلهايمان لبريز از يکرنگی و عطوفت بود. کينه می ترسيد حتی برای لحظه ای ميهمان قلبهايمان بشود. اما افسوس افسوس که به سرعت باد سپری شدند روزهای شيرين کودکی را می گويم روزهايی که با تمام شيرينی و زيبايی و با تمام خاطرات جالب و فراموش نشدنی در غبار زمان محو شدند.
-------------------------------------------------------------------
تنهاي تنهايم,من,خلوت و اشک چنديست هم خانه ايم
امشب باز به رسم گذشته به آسمان مي نگرم و با ستاره
همان ستاره که به يادت برگزيده ام سخن مي گويم
اگر چه خسته و شکسته ام
اما ...
ولي باز هم مي ايستم تا اينبار نيز بشکند
قاصدکي مي گذرد و يادت را دوباره به همراه مي آورد و باز يکباره بغضم مي شکندو دلم ...بيچاره دلم
اينبار نيزدر خود مي شکنم.
دلم مي گيرد از اشکهايم که مي ريزند
حرفهايم که نگفته مي مانند
و از غم که از غصه هايم سنگين است و آماده باريدن
ديگر دارد يادم مي رود نام او که برايش مي بارم
همراه با اشکها مي خندم
خنده اي تلخ
بر خود که چه معصومانه به دل بهانه گيرم دروغ مي گويم و چه معصومانه تر باور مي کند
و اين آتشي است بر جانم
ديگر امشب جايي براي تبسم هاي دروغين نيست و آشکارا هق هق مي زنم
و مي شنوند قاصدک ها و گل ها, قاصدک بغضش را فرو مي برد و مي رود ...
گويي او نيز مي خواهد برود نزد خدا تا براي دلم دعا کند
و شبنم برقي مي زند و از گل فرو مي غلتد...
امشب بغضهايم بس سنگين اند و هق هق هايم دلتنگ بودنت
ولي افسوس که ديگر نيستي ...
و افسوس .
-------------------------------------------------------------------
تقديم به كسي كه با رفتنش برج آرزوهايم را ويران ساخت و كلبه عشقم را بي نور كرد
هرگاه دفتر محبت را ورق زدي و هرگاه زير پايت خش خش برگها را احساس كردي
هرگاه در ميان ستارگان آسمان تك ستاره اي خاموش ديدي
براي يكبار در گوشه اي از ذهن خود نه به زبان بلكه از ته قلب خود بگو:
يادت بخير
-------------------------------------------------------------------
**باز از تو مي نويسم**
از از تو مي نويسم از تو که فرصت ورود به وجودت را به من بخشيدي ؛تو که توانم بودي آنگاه که نا توان بودم؛صدايم بودي
آنگاه که نمي توانستم سخن بگويم ؛از تو که روزي آمدي و گفتي دوستت دارم و روزي رقتي و گفتي براي هميشه؛تو که تنها بهانه ي زيستنم بودي و هستي...
نمي دانم از عشق بگويم يا از تنفر؟ از سلام يا خداحافظي؟ از دل سنگ تو يا سرنوشت؟ از ديروز و يا امروز و يا شايد فردا.......
از گذشته نمي گويم چون گفتني ها را مي داني ؛ از امروز حرف مي زنم که سرابي بيش نيست و از فردا که با تو بهشت است
و بي تو تلخي سرنوشت؛نمي دانم به پشت سرم نگاه کنم که دشتي پر از گل هايي ست که به پايم ريخته اي لبريز از خاطره و عشق يا به فردا به پيش رويم به چند قدم جلو تر نگاه کنم که پر از سنگ ها ييست که بر سر راه رسيدن به تو وجود دارد
و از همه بدتر امروزم که پا در مردابي دارم که هر لحطه بيشتر در آن فرو مي روم و همه چيز تمام ميشود....
به هر طرف که نگاه مي کنم از آن ميگريزم از خاطزات گذشته از حال که تنهايم گذاشته اي و از فردا که بايد بي تو سر شود
من راهي را پيش گرفته ام که حاظرم تا آخر آن را طي کنم با همه ي سختي هايش مي داني چرا؟ چون خوانده بودم جايي :تيري در تاريکي خورد به قلب هدف؛ ولي تو سد راهم شدي
اگر در پايبندي به تو ذره اي کوتاهي کرده بودم اگر در عشقم کوچک ترين شکي داشتم خاطراتت را نابود مي ساختم ولي تو براي هميشه رفتي و مرا در انتظارت نشاندي....
هميشه گفته ام شايد تولد تو ۱ اتفاق ساده بود ولي آشناييمان شيرين ترين حادثه اي بود که در زندگيم رخ داد.
از تو متنفر مي شوم اما باز عاشقت ميشوم باز از تو متنفر ميشوم اما باز بيشتر عاشقت ميشوم و تو با هر کاري که انجام دهي من نمي خواهم هرگز و هرگز و هرگز کس ديگري جز تو را دوست ذاشته باشم
آآآهاي ديدار ما ۱ اتفاق ساده نيست عشق تو چيزي نيست که من قادر به فراموش کردنش باشم
ولي بدانکه اگر بازيچه ي دستت بوذم بازي لذت بخشي بود گرچه بازنده بودم
اما اينو يادت نره (خوب بازي کردن مهم تره)
بردن حق من بود................................
-------------------------------------------------------------------
شب را دوست دارم !
چون ديگر رهگذري از کوچه پس کو چه هاي شهرم نمي گذرد تا سر گرداني
تا سر گرداني مرا ببيند .چون انتها را نمي بينم
.تا براي رسيدن به آن اشتيا قي
نداشته باشم
شب را دوست دارم
چون ديگر هيچ عابري از دور اشک هاي يخ زده ام را در گوشه ي چشمان
بي فروغم نمي بيند
شب را دوست دارم : چرا که اولين بار تو را در شب يافتم
از شب مي ترسم : تو را در شب از دست دادم.
از شب متنفرم ، به اندازه ي تمام عشق هاي دروغين
با آفتاب قهرم ، چرا شبها به ديدارم نمي آيد؟
نمي آيد تا با دست هنر مندش سا يه ي تو را بر ديوار خيالم نقش زند و مرا به
بودنت دلخوش سازد
شايد آفتاب با من قهر است؟؟
آ ن روز که تو در کنارم بودي ، هرگز به آ فتاب سلام نکردم ، هرگز به روي
شب لبخند نزدم. و برايش دستي تکان ندادم.
اين مجازات تمام لحظه هاييست که همه ي دنيا را در تو ميديدم
و تو را در تمام دنيا
-------------------------------------------------------------------
فکرشوکن يه شب باهم يه گوشه اي تنها باشيم
با چارتا ديوار و يه سقف جدا ازاين دنيا باشيم
من باشم وتوباشي و يه جفت دلهاي بي قرار
فرصت خوب انتقام ازلحظه هاي انتظار
فکرشوکن عروسکم به اون شب پرالتهاب
چشماتوروي هم بذار امشب به ياد من بخواب
فکرشوکن دستاي من روقلب توجون بگيره
دل,دل بي قرارتو توسينه آروم بگيره
نه ساعتي باشه که شب سربره وتموم بشه
نه هيچ کسي سربرسه ثانيه اي حروم بشه
هرگزنديدم به گلي لبخند زيباي تو را
هرگز نمي گيرد کسي در قلب من جاي تو را