هر كسی آمد مرا در خويش پيدا كرد ورفت .

در نگاهم بی كسی را يك معما كرد ورفت .

با كليد خستگی درهای حسرت را باز کرد و رفت .

تكه های قلب خود را نذر فردا كرد و رفت .

فكرهای پخته اش را پشت افكارم جا گذاشت .

نسخه های بی كسی را بازامضاء كردورفت .

در نگاهش كينه های كهنه اش را غرق دريا كردو رفت .

دستهايش را پر از باران احساسم نمود .

آسمان را در نگاه خاك معنا كرد ورفت..........