شعد دل
با کسی هرگز نگویم درد دل
روح پاکت را نمی سازم کسل
آرزوی همزبانم می کشد
همزبانم نیست آنم می کشد
کرده پنهان در گلوغوغای خویش
مانده ام با نای پرآوای خویش
سوت و کورم شوق وشورم مرده است
غم نشاطم را به یغما برده است
عمر من در کوچه های شب گذشت
زندگی یکدم به کام من نگشت
بی تفاوت، بی هدف، بی آرزو
می روم در چاه تاریکی فرو
عاقبت یکشب نفس گوید که بس
وز تپیدن باز می ماند نفس
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۸۸/۰۴/۰۸ ساعت 10:57 توسط #امیر محمد#
|