شعر خداحافظی
آرزو دارم که دل جایی گرفتارت کند با حریف تند خویــی همــسر و یارت کند
یک شبی آید به خوابت بعد چندین انتظار دل تپیدن های شوق ازخواب بیدارت کند
خداحافظ
خداحافظ تو ای شهر عزیز و نصف این دنیا بدان هرگز در این دنیا نباشد مثل تو همتا
خداحافظ شما ای مردم بدجنس و بی پروا!!! که خوبی هایتان تنها برای ما شده پیدا
خداحافظ محل درس و عشق و حال و خندیدن که من را مهر تا خرداد هر سال در شما دیدند!
تو ای فرزانگان اصفهان مهد تلاش من تلاش جنگ با ناظم و با زور تمام تن!
خداحافظ شما ای ناظمان مهربان من!!! که خوشحالید از این رفتن و آزاد و رها از من
خداحافظ شما ای دوستان خوب و بی همتا در این دنیا نباشد از شما مثلی برای ما
خداحافظ تمام آشنایان من کوچک که رفتم،برگمانم بازگشتم مانده در یک شک!
اگر خوبی بدی زشتی و زیبایی ز من دیدید اگر روزی زمن ناراحت و روزی بخندیدید
بخشیدم ازیرا رفتنی ام من از این استان وخواهم رفت از این استان به شهر دودی تهران!